ستاره دریایی

ستاره دریایی

زن همسایه تنش را میفروشد و من کتابهای قدیمی ام را بین ما فاصله زیاد نیست هر دو مجبوریم
ستاره دریایی

ستاره دریایی

زن همسایه تنش را میفروشد و من کتابهای قدیمی ام را بین ما فاصله زیاد نیست هر دو مجبوریم

زاهد

زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد :

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

نظرات 2 + ارسال نظر
thelife7 شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ب.ظ http://thelife7.blogsky.com

این نوع نوشته ها رو دوست دارم . ممنون از زحمت هایی که برای وبلاگ می کشید.

حسین یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ http://www.love-family-life.blogsky.com

سلام
تشکر بابت لینک
بنده هم لینکتون کردم
موفق باشید
آرزوی بهترینها برای شما

www.amirhosseinadib.com
سایت اطلاع رسانی امیرحسین ادیب

خواهش میشود دوست من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد