ستاره دریایی

ستاره دریایی

زن همسایه تنش را میفروشد و من کتابهای قدیمی ام را بین ما فاصله زیاد نیست هر دو مجبوریم
ستاره دریایی

ستاره دریایی

زن همسایه تنش را میفروشد و من کتابهای قدیمی ام را بین ما فاصله زیاد نیست هر دو مجبوریم


نامساوی و برگه امتحانی مجتبی

برگه امتحانی مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت
اشک و خنده دبیران درهم آمیخته بود .
مجتبی روز قبل بخاطر جوابهائی که روی اوراق امتحانی خود نوشته بود
با پیشنهاد مدیر مدرسه از مدرسه اخراج شده بود .

معلم ریاضی داشت اوراق مجتبی را با صدای بلند برای بقیه میخووند .
امتحان ریاضی ثلث اول :

سئوال : یک مثال برای ( مجموعه تهی ) نام ببرید
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما .

سئوال : ( عضو خنثی ) در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه ،
که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد ،
و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند .

سئوال : خاصیت ( تعدی در رابطه ها ) چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم و
بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست .

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد :

سئوال : ( نامساوی ) را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، تفاوت ما که اتوبوس سواریم با آنها که ماشینشون بالای دویست ملیون تومنه ، با از مابهتران ،
اصلا نامساوی که تعریف ندارد ، الهی که نباشد .

سئوال : خاصیت ( بخش پذیری ) چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا ،
که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی ،
و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی .

سئوال : کوتاه ترین ( فاصله بین دو نقطه ) چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد .
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،
که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود .

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت .

مجتبی بیست سال بعد از خووندن اوراق امتحانیش و اخراج از مدرسه ،
بجرم قاچاق مواد مخدر اعدام شد .
....
شـادو عاشـق باش ..

پیر مرد


دختر و پیرمرد
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت

دستمال کاغذی


دستمال کاغذی به اشک گفت:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نه الان واقعا اومدی ببینی دستمال کاغذی به اشک چی گفته؟؟؟؟ نه یعنی واقعا دسمال کاغذی حرف میزنه؟
هم سنای تو الان دارن اورانیوم غنی میکنن اونوقت تو اومدی ببینی دستمال کاغذی چی گفته!!!!!!!!!

غمگینم


غمگینم ...
همانند جوانی که لحظه اعدام" به گریه مادرش میخندید...
خاطرش آمد درکودکی" مادش به او میگفت...
خنده ات آرامم میکند
"""پسرم"""

خدایا!


خدایا !من دلم قرصه !کسی غیر از تو با من نیست خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست کسی اینجا نمی بینه، که دنیا زیر چشماته یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم خدایا وقت برگشتن، کمی با من مدارا کن شنیدم گرمه آغوشت، اگه میشه منم جا کن…